دربارهی فیلم “کتاب جنگل” | داستانِ نه چندان عجیب
- توسط شهاب کاظمی
- دسته بندی: مقاله, نقد و بررسی
- بدون دیدگاه
- بازدید: 213
فیلم “کتاب جنگل” از ابتدا هم قرار بوده فیلمی ساده و بیادعا و سرگرمکننده باشد که تا حدودی هم هست؛ با درونمایهای مثبتاندیش و قهرمانی، خط قصهای پرحادثه و ماجرایی، شخصیتهای بامزه و وجوه تصویری و صوتی درخشان. اما سادهگی و سرراستی گاهی پهلو به سرسری و سردستی بودن میزند. فیلم تمام آن خصوصیات را به قدر لازم دارد ولی محصول نهایی در بزنگاههای ساخت شخصیت و قصه تا حدود قابل توجهی غیر موجه، غیر ضروری و فشرده به نظر میرسد. فیلم عجله دارد و قبل از آنکه صحنهای و حسی و شخصیتی بسازد به صحنهی بعد کات میخورد و همه چیز را وصلهپینهای، انگار که فقط برای پیشبرد قصه مجبور است هول هولکی دیالوگی را بگوید و یا تصویری را نشان دهد، برگذار میکند. از این شخصیت به آن یکی میپرد بدون آنکه کسی را در چارچوب انگیزههایش شناسانده باشد و صحنهی بعدی نمایان میشود بدون آنکه اتفاقات و منطق صحنهی قبلی متقاعدمان کرده باشد. اگر شخصیتها و اعمالشان بدون توجیح و انگیزه جدی و متقاعدکننده باشند داستان و کشمکشی ساخته نمی شود و در نتیجه تمام اتفاقات و حوادث و عملها و عکسالعملها بیحس و کسلکننده میشوند. هرچند اینکه تا کجا میشود فیلمی با منطق و انگیزههای ضعیف و نصفهنیمه را با صحنههای چشمگیر و شوخیهای بامزه قابل قبول درآورد برای افراد مختلف جوابهای یکسان ندارد و حتی امکان دارد فیلمی با داستانی ضعیف و آبکی صرف ارزشهای بالای تولید فنی در به دست آوردن دل اکثر مخاطبانش موفق عمل کند، اما واقعیت این است بدون قصه و شخصیتهای جاندار و منطق سست نمیشود فیلمی تاثیرگذار و تکاندهنده، که شرط لازم هر فیلم خوبی است، ساخت. “کتاب جنگل” در روایت و چینش صحنهها و توجیح کارکترها و اعمالشان چندان خوب عمل نمیکند، انگار برای آنکه از بنیان دراماتیک و قصهپردازانه باشد و به طبع قصه دنیایش را شکل بدهد اولویتی نداشته و برعکس همهچیز را حول اکشنهای هیجانانگیز و موقعیتهای حسیِ دمدستی چیده است.
شخصیتی که از موگلی در فیلم تصویر شده با آن قهرمانبازی پایانی چندان همخوانی ندارد. منفعل است و مدارکی که نشان دهد اوست که قهرمان فیلم است در وجود و سکناتش نشان داده نمیشود. در صحنههایی هم که شامل کار شاق یا هوشمندانهای از اوست به جای اینکه برای اعمال قهرمانیاش متقاعد شویم، احساس میکنیم فضای فیلم به سمت شوخی میرود چرا که انگار خود فیلم هم باور ندارد عمل بزرگی از او سر بزند، چون لوس و از همه جا بیخبر و بیش از حد ساده و سرخوش است. شخصیت موگلی و بازیگرش از کله شقی و ارادهای که توجیحکنندهی عملهای جدی و بزرگش باشد بیبهرهاند و به همین دلیل بزنگاههای فیلم تاثیرگذار نیستند.
شاید بیش از بقیه شخصیت فرعی “آکیلا”ست که بد پرداخت شده، چه در معدود صحنههایی که حضور دارد و چه در صحنههایی که فقط موضوعیت دارد. در مورد عدالت و هوش او صحبت میشود ولی صحنهای قوی که این را به ما “نشان” دهد در فیلم وجود ندارد. به این نکته دقت میکنیم که مرگ او یکی از بزنگاههای و انگیزههای اصلی هستهی روایت است، پس اگر خوب ساخته نشود یکی از ارکان مهم فیلم لطمه میبیند و تاثیر صحنههای حسی فیلم با موضوعیت قتل او که کم هم نیستند از بین میرود. اگر او خوب ساخته نشود نه موگلی خوب ساخته میشود نه “شیرخان”. قهرمانبازی موگلی و شرارت شیرخان و خیلی چیزهای دیگر بدون یک “آکیلا”ی واقعا عادل و عاقل و کاریزماتیک همگی از دست میروند.
صحنهی قتل او در نیمهی اول داستان، که بدون هیچ درگیری و کشمکشی برگذار میشود، تاثیرگذار نیست. جوری که شیرخان او را میکشد بیشتر نشاندهنده یک شخصیت وراج و بیاستفاده از آکیراست تا شخصی که مرگ او تاثیر مستقیم بر زندگی اطرافیانش داشته باشد. به آن شیوهای که او از داستان حذف میشود این نتیجه در ذهن مخاطب شکل میگیرد که دیگر نباید به او فکر کند، در حالی که محرک اصلی برای اعمال مهم “موگلی” در یک سوم پایان فیلم پی بردن به قتل او توسط “شیرخان” و حس انتقامگیری است. حتی شیرخان در جایی از فیلم قبل از آن صحنه اشاره میکند اگر موگلی ماجرا را بفهمد به جنگل برمیگردد. جدا از این صحنه در چند جای دیگر هم خبر قتل او با آبوتاب نقل میشود که باز چون شخصیتش شکل نگرفته و مرگش به سادگی اتفاق افتاده بیتاثیر باقی میماند. در واقع فیلم میخواهد بیش از چیزی که از او نشان داده برداشت روایی کند.
شخصیت شیرخان از الگوی عقده و انتقام مایه گرفته. پدرِ پسرک داستان برای محافظت از خود و فرزندش در یک درگیری صورت او را سوزانده و خودش هم کشته شده و حالا شیرخان میخواهد از نوع انسان انتقام بگیرد. انگیزهای که خوب پرداخت نشده. اولا سوال پیش میآید که او چرا بچه را همان موقع نکشته. در روایتی که از “کا” میشنویم گفته میشود که او متوجه بچه نشده ولی بعد در دیالوگی در پایان فیلم از زبان خود شیرخان میشنویم که او میداند موگلی پسر همان مرد است. پس باز سوال تکرار می شود که او چرا بچه را همان موقع نکشته. سؤال دیگر این است که او تا الان کجا بوده و چرا تا حالا اقدامی نکرده. یا چرا وقتی او در نظر بقیهی حیوانات شخصیت منفوری است چطور کسی علیهش کاری نمیکند در حالی که بقیه خیلی زیادند و البته او همپیمانی ندارد. ابهت او لازمهی جا افتادن سلطهی اوست که در فیلم به قدر کافی به آن پرداخته نمیشود. ضمن اینکه اصرار همهجانبهی او در مورد کشتن موگلی درحالی که او از پیش گرگها رفته و موضوع تقریبا تمام شده، بیشتر شبیه یک محرک مندرآوردی از طرف سازندگان یا حداکثر یک لجاجت احمقانه به نظر میرسد؛ لجاجت احمقانه حداقل در این فیلم دلیلی ناکافی بر اعمال است. در مقابل انگیزهها و خواستهای قوی و گریزناپذیر، قصهها بیشتر از هر چیز دیگر با محرکهای ضعیف و بیمنطق یا لجاجتهای بیسبب هست که کم جان میشوند.
صحنههای مربوط به “بالو” و آنچه و در ادامه و تا انتها در مورد این شخصیت و رابطهاش با “موگلی” میآید، با اینکه در کل تکه تکههایی بامزه خلق کرده ولی از جهت منطق درونی ایراد دارد. موگلی به دام مار میافتد ولی در آخرین لحظه بالو او را نجات میدهد. بالو خوشقلب، ولی کمی هم خنگ و خودخواه است. از موگلی میخواهد در عوض اینکه جان او را نجات داده برایش کندوی عسل شکار کند. بالو که برای خواب زمستانی نیاز به تعداد زیادی کندو دارد بالاخره با چربزبانی موگلی را راضی میکند تا با او بماند و برایش کندو پیدا کند، با این قول که در مورد رفتن به قبیلهی انسانها به او کمک کند. صحنه عوض میشود به شکار کندو توسط موگلی که سعی شده شاد و بامزه از کار دربیاید. بعد دوباره صحنه عوض میشود به آبتنی موگلی و بالو که تماما موزیکال است و اتفاقا تنها صحنهی موزیکال فیلم است و به بقیهی فیلم نمیخورد. اینها قرار است صمیمیت و دوستی مالو و موگلی را نشان دهد که ابدا اینطور نمیشود. اینها قرار است برسد به صحنهای که مالو پس گفتوگو با “باگیرا” متوجه خطری که موگلی را تهدید میکند میشود و سعی میکند موگلی را با بیاعتنایی از خودش براند تا مجبور به رفتن به قبیلهی انسانها و از خطر دور شود. اولا که لزوم چنینی برخورد پرسوءتفاهمی ابدا در صحنه حس نمیشود. در واقع علاقهای بین مالو موگلی وجود ندارد که این رفتار را ناگزیر کند و بنابراین صحنه بیکارکرد و از نظر احساسی تزیینی میشود. در آخر همان صحنه مالو به باگیرا میگوید سختترین کار عمرش را انجام داده؛ ولی ما چنین حسی نداریم، چون تنها سندی که وجود دارد دال بر اینکه مالو “سختترین کار عمر”ش را انجام داده، فقط و فقط ادعای خودش است!
نسخهی اصلی
اولین اقتباس از مجموعه داستان کتاب جنگل توسط دیزنی، یک انیمیشن دوبعدی، محصول ۱۹۶۷ است. تفاوت در لحن و انتخاب صحنهها و همچنین فاصله ساخت قریب به پنجاه سال کار مقایسه را مشکل و تا حدودی بیهوده میکند اما میشود به اختلافات و احیانا برتریها یا کاستیهای دو نسخه با یکدیگر اشاراتی داشت.نسخهی قدیمی موزیکال و البته شادتر و کودکانهتر است، برخلاف نسخه ی جدید که تنها یک صحنهی آواز دارد و در بعضی موارد هم خشن و عبوس است. در نسخهی اصلی فانتزی قالبتر از فیلم جدید است. در پیشرفت فیلنامه و چیدمان اتفاقات هم اختلافات زیادی دیده میشود و هرچند تقریبا کلیت یکسان باقی میماند اما در مواردی دو فیلم تفاوت آشکار دارند. مثلا اولین برخورد مخاطب با شیرخان در نسخهی قدیمی دیرتر اتفاق میافتد. در نسخهی جدید ما اول شیرخان را میبینیم و بعد در موردش میشنیم، در حالی که در نسخهی قدیمی برعکس است و طبعا تاثیرگذارتر. همچنین حضور کا در داستان بیشتر است و البته صحنهای مشترک با شیرخان دارد، که در نسخهی جدید وجود ندارد و به همین دلیل همانطور که اشاره شد در داستان حفرههایی ایجاد می شود. از این نوع تفاوتها فراوان در دو نسخه وجود دارد که تماشاچی با دیدن هر دو فیلم به راحتی آنها را تشخیص میدهد. جدا از تفاوتهای جزئی در کل به نظر میرسد نسخه ی قدیمیتر، هرچند سادهتر و کودکانهتر، اما به نسبت متناسبتر و هماهنگتر از نسخه ی جدید است. همچنین بزرگترین تفاوت دو نسخه در پایانبندی است. برخلاف نسخه ی جدید که مالو و باگیرا و موگلی را روی تنهی درختی نشان می دهد و بعد فیلم تمام میشود، نسخهی قدیمی با دلباختن موگلی به همجنس خودش و ورود او به قبیلهی انسانها به پایان میرسد. این پایانبندی از اساس دو فیلم را با هم متفاوت میکند. هرچند مسئله بیش از هر چیز به سلیقهی مخاطب برمیگردد اما پایان فیلم اول تناسب بیشتری با فضای کلی دنیای کتاب جنگل دارد.
کتاب جنگل با تمام دست آوردهای تکنیکی، موسیقی خوب و کارگردانی عالی، به دلیل قصه و روایت سپرداخت نشده و ضعیفی که دارد چندان در ذهن نمیماند. برخلاف گفتهی آگیرا که در شروع فیلم به عنوان راویْ قصه را “عجیبترین ماجرایی که در جنگل اتفاق افتاده” مینامد، باید گفت داستان چندان هم خاص و متفاوت نیست.