بررسی فصل یک سریال Westworld؛ آیا این جایی است که داستان آغاز میشود؟
- توسط محمد مهدی مبارکی
- دسته بندی: مقاله, نقد و بررسی
- بدون دیدگاه
- بازدید: 386
فصل اول سریال Westworld در ابتدا به خاطر علاقهی شدید به طرح سؤالات زمینهای که مطرح میکرد معروف شد. قسمت اول مانند یک پرسش و پاسخ مجازی از شکها نسبت به ذاتِ هشیاری، معنای انسان بودن و این سؤال بود که اگر انسان زندگی مصنوعی بسازد، آیا ما میتوانیم به جایگاهی برتر از آن دستیابیم؟ یا اینکه در روند تکامل آنها میتوانند ما را سر جای خود بنشانند؟ به نظر میرسد هر سؤال طوری وضعشده بود تا پایه و اساس یک داستان بسیار بزرگتر قرار گیرد. اما با ادامهی فصل، سؤالات مربوط به همپوشی انسان و هوش مصنوعی بهطور فرایندهی در سایهی مجموعهای پیچوخمهای غیرقابلاجتناب قرار میگیرند.
در زمانهایی که مناسب به نظر میرسیدند، سریال یک طرح جایگزین داشت. مانند زمانی که دکتر فورد با ایجاد یک در پشتی وارد ذهن هر یک از مخلوقات خود میشود. سریال سعی میکند در داخل سؤالات نظری مطرحشده، سرگرمیهای عامهپسند را مورد نقد قرار دهد، سرگرمیهایی که خود Westworld ، حداقل بهطور ظاهری به آن میپرداخت (مکانی برای پولدارها بود تا با انجام هر آنچه میخواهد لذت ببرند). در ابتدا، سریال یک روزنهی زیرکانه پیدا میکند، یعنی با لایهبرداری از جنبههای شهوانی تلویزیون عامهپسند- و بهطور کل همهی انواع سرگرمیها- به خود اجازهی افراط در آن جنبهها را میدهد. اقرار ضمنی به اینکه نمایش سکس و خشونت در سریال، یا اینکه بسیاری از شخصیتهای اصلی آن مردانی بودند که فکر میکردند قوانین برای آنها نیست، نمونههایی از این افراطها هستند.
اما با ادامهی سریال در هفتههای بعد ، و سعی آن برای مبهم کردن داستان برای بینندگان، به نظر میرسد Westworld موضع قبلی خود را رها کرده و برخی از جنبههایی که زمانی آمادهی نقد آنها بود را در بر میگیرد. نتیجه این امر سریالی است که معماهای آن اولویت را در اختیار میگیرند و بهنوعی خود داستان میشوند.
این موضوع لزوماً برخلاف روشی نیست که مخاطبان از طریق آن درگیر سریال شدند، بلکه سرآغازی برای این سؤال است: با در نظر گرفتن چگونگی ساخت سریال، آیا راه دیگری برای درگیر شدن با سریال وجود دارد؟
“The Bicameral Mind” قطعاً در همین راستا میکوشد، یعنی قسمت ۹۰ دقیقهای سعی میکند نشان دهد که ۱۰ قسمت اول سریال کمتر از نصفِ داستانِ در حال وقوع را در بر داشته و بیشتر یک راهنما دربارهی چگونگی جلو رفتن سریال بوده است. این نوعی تغییر است که بسیاری از سریالها در قسمتهای پایانی فصل اول از آن استفاده میکنند. راهی برای بیرون کشیدن فرش از زیر مخاطبین تا آنها در وضعیتی قرار گیرند که ندانند دقیقاً بر روی چه ایستاده بودهاند. امیدوارکننده است که سریال درواقع بخشی از یک پیوستار بزرگتر است، و فصل اول تنها یک قطره در سطل داستان، یا تنها نوک کوه یخ میباشد.بدین ترتیب سریال به مخاطب نشان میدهد اگر یک فصل دیگر از سریال را مشاهده کنند، چیزهای بسیار زیادی منتظر اوست.
و چیزی که مخاطبین باید منتظر وقوع آن در فصل دوم Westworld باشند چیزی کاملاً متفاوت از وضع کنونی است، زیرا دکتر فورد نشان داد برخلاف تصور بسیاری از افراد، او سرکوب گر ماکیاولیِ میزبانها نیست، بلکه قصد داشت پس از نوشتن ۳۵ سال اشتباه و خطا، آنها را آزاد کند.گردش رویدادها در نوع خود یک تغییر روند شگفتانگیز بهحساب میآید و به نظر میرسد تنها موضوعی است که از مدتها قبل مشخص نشده است. از این منظر، سریال توانست فصل اول را با شگفتی به پایان برساند.
برای سریالی که به دلیل نیازش به گذاشتن تغیر روندهای داستانی بر رویهم گاها سنگین شده بود، آشکار نمودن نیات واقعی فورد باعث دمیدن زندگی به قسمت نهایی فصل شد. باید در نظر داشت تائید این موضوع که ویلیام همان مرد سیاهپوش است از هفتهها پیش، حتی برای بینندگان غیر جدی مشخصشده بود.برای افرادی که در اینترنت به دنبال آن بودند، این موضوع کاملاً واضح و شفاف شده بود. همانند تقریباً تمام چیزهایی که Westworld انجام میدهد، افشای این موضوع بهخودیخود، از نظر فنی برای تماشا کردن جذاب بود، گرچه کشف این نکته که یک آدم صاحب پول و قدرت به خشونت نیز علاقه دارد، وزنی به شخصیت او اضافه نمیکند.این موضوع در مورد فورد هم تا حد زیادی صدق میکند.در ۹ قسمت نخست، شخصیت فورد بهطور عمدی دستوپابسته است تا فاش نمودن شخصیت اصلی او درک بهتری ازآنچه در فصل دوم ممکن است رخ دهد را ارائه کند- مانند جنگ تمامعیار بین انسان و میزبان- تنها فرصتی که ما برای دیدن فورد واقعی در اختیارداریم چندین دقیقه در قسمت “The Bicameral Mind” است، چیزی که برای افشای یکی از مهمترین شخصیتهای سریال که هفتهها مبهم نگهداشته است کافی نیست. همانند بسیاری از مسائل در فصل اول، توضیح بیشتر شخصیت به خاطر طرح داستان کنار گذاشته شد.
بااینحال، سریال یک تغییر جالب و تا حدی افشا کننده با سایر شخصیتها انجام میدهد. تغییرهای متضاد در شخصیتهای Dolores و Maeve−Dolores از یک دوشیزه به یک تیرانداز قاتل تبدیل میشود و Maeve از یک خانم بیرحم به مادری تبدیل میشود که در جستجوی دختری است که متعلق به وی نیست− به نظر چیزی بوده است که سریال به سمت آن پیریزی شده است؛ آنها به سریال شالودهای برای توسعه روبهجلوی این شخصیتها میدهند، شالودهای که زیاد به طرح داستان زیرکانه، رازها و ریزهکاریهایی که هفتهها قبل پیشبینیشده بودند متکی نیست.
همانطور که سریال پیش میرود، کمتر به فریفتن میپردازد و بیشتر بر روی شخصیتها تمرکز میکند، شخصیتهایی که اکنون بهطور مناسبی معرفیشدهاند. اما دور شدن از حالت معماییِ نقل داستان برای سریال نیز خوب خواهد بود. Westworld بهطور خاص در دو قسمت پیش از قسمت آخر، سربی(مبهم) میشود. ممکن است این موضوع بخشی از طرح بوده است، زیرا تغییر از مانور داستانی و پیچشهای غیر مرموز به سمت نمایش گزاف و پرشاخ و برگ باعث شد این فصل دو بخش انتهایی بسیار خوشساخت داشته باشد، چیزی که امروزه بهندرت در تلویزیون دیده میشود. یک سریال عظیم مانند Westworld توانست قسمت پایانی را طوری رقم بزند که همانند قسمتِ اول جذابش، سرگرمکننده باشد.