بررسی قسمت چهارم از فصل هفتم سریال Game of Thrones
- توسط محمد پارسی
- دسته بندی: اختصاصی, تلویزیون, سریال, مقاله
- بدون دیدگاه
- بازدید: 576
اخطار: این مطلب حاوی اطلاعاتی از قسمت چهارم سریال Game of Thrones است و اگر هنوز این قسمت را تماشا نکردهاید، زمان دیگری را برای مطالعه این مطلب انتخاب کنید.
با توجه به هک شدن سرورهای شبکه HBO و به سرقت رفتن اطلاعات عظیمی از این سریالهای این شبکه، قسمت چهارم فصل هفتم سریال Game of Thrones با کیفیتی پایین ۳ روز زودتر در دسترس عموم قرار گرفت. البته جای تشکر دارد از آن دسته از ببینندگانی که صبر پیشه کردند تا سریال را در روز موعود خود تماشا کنند. (البته با کیفیتی بالاتر!)
امروز دوشنبه ۱۶ مردادماه ۹۶ پس از پخش قسمت هفتم از طریق سایت موی اسکرین در خدمت شما هستیم تا این قسمت از سریال را بررسی کرده و سریال را از دیدگاهی دیگر مورد بازنگری قرار دهیم. پس تا پایان با ما همراه باشید.
از آنجایی که فصل هفتم سریال تنها ۷ قسمت دارد، سریال از شاخ و برگ دادن به جزئیات ریز خودداری میکند و تنها مسائلی که از اهمیت فراوانی برخوردار میباشند را به نمایش میگذارد. از همان قسمت اول این فصل شاهد صحنههای هیجان انگیز بودیم و بدون شک این ۲ فصل باقی مانده از سریال میتوانند در زمره اکشنترین فصلهای سریال قرار گیرند. تمام دیالوگهای تاثیرگذاری که در طی ۶ فصل گذشته شاهد بودیم دوباره برایمان تکرار میشوند. دیالوگهایی که زیبایی سریال را دوچندان کردهاند و چه بسا این دیالوگها هستند که سریال را به اوج خود رساندهاند.
با شروع قسمت ۷ شاهد “سر جیمی لنیستر” هستیم که پس از آگاهی از قاتل پسر بزرگ خود یعنی “جافری” برآشفته شده است و حتی نابودی کامل خاندان “تایرل” نیز او را سرحال نیاورده است. اما سرسی سرمست از پیروزی بر “تایرل”ها و “دورنی”ها با نماینده “بانک آهنین” به عیش و نوش پرداخته و به نوعی در حال زدن مخ “بانک آهنین” برای حمایت از او در جنگ بزرگ است. او به خوبی میداند که اگر نقدینگی و طلاها نباشد، در این زمستان پیروزی در جنگ بی معنی است. او نه مانند “جان اسنو” نگران رویارویی با “وایت واکر”ها است و نه مانند “دنریس تارگرین” نگران از دست دادن متحدانش. او تنها به قولی که به خود داده میاندیشد: فتح و حفظ تمام وستروس.
از خاندان لنیسترها که بگذریم، در شمال غوغایی است. همگان از ریز و درشت در حال آموزش دیدن برای مقابله با ارتش مردگان هستند. تمام قلعهها مایحتاج خود را به “وینترفل” میفرستند تا اگر قلعه خود را از دست دادند و مجبور به فرار شدند، حداقل از گرسنگی نمیرند. در بین این غوغا اما “برن استارک” ( ببخشید آقای برن، کلاغ ۳ چشم) و لرد “بیلیش” با آرامش تمام گذشته را مرور میکنند. “بیلیش” همان خنجر والریایی را که قصد کشتن برن را با آن داشتند، به برن تقدیم میکند و تمام بلایایی را که سر “برن” و خانوادهاش و تمام هفت پادشاهی آمده است را به آن خنجر ربط میدهد. اما دریغ که “برن” مانند دیگر افراد ظاهربین نیست. اما میرسیم به “میرا رید” کسی که “برن” را از تمام خطرهایی که او را تهدید میکردند، نجات داد و در تمام این مدت جان خود را برای او به خطر انداخت. شاید شما هم متوجه نگاههای پر از عاطفه او شده باشید. به نظر میرسد عاشق “برندون” شده است. او میخواهد در این زمستان در کنار خانوادهاش باشد و “برن” را ترک کند و “برن” با سردی دوست داشتنی خود از او بابت تمام زحماتی که کشیده است، تشکر میکند. “میرا” نیز به مانند خیل عظیمی از طرفداران از او دلگیر میشود و او را ترک میکند. اما نگاه آخر برن به سمت پنجره چیز دیگری به ما میگوید. او “بتمن” Game of Thrones است. او میداند که دیر یا زود “پادشاه شب” به وینترفل میرسد تا “کلاغ ۳ چشم” بعدی را نیز بکشد و او به نوعی با حرکات و رفتارش قصد مراقبت از اطرافیانش را دارد. درست مانند نقاب گذاشتن بتمن. بله استارک بعدی نیز از راه رسیده است. آریا پس از ۶ فصل دوباره به وینترفل بازگشته و خاطرات خود را تداعی میکند. او مانند “سانسا” زنانگی ندارد و همان پسری که میخواسته شده است!
مقصد بعدی سریال “دراگون استون” است. “جان اسنو” پس از متقاعد کردن “دنریس” مبنی بر استخراج “شیشه اژدها” به کند و کاو مشغول شده است و “دنریس” از گیر افتادن آویژههایش خبردار میگردد. “دنریس” که با از دست دادن ۳ متحد قدرتمندش کار را کمی سخت میبیند، با پرخاش به “تیریون” از نقشه صلح طلبانه او انتقاد میکند و آن را بی نتیجه میخواند و خود شخصا دست به کار میگردد. اندکی بعد “تئون گریجوی” پس از فرارش به ساحل “دراگون استون” میرسد و با “جان اسنو” روبرو میگردد. بازهم شاهد غیرت “جان اسنو” هستیم اما این بار فقط به دلیل نجات “سانسا” از دست “رمزی بولتون” کاری با “تئون گریجوی” ندارد.
در پایان سریال نیز شاهد به دام انداختن ارتش “جیمی” توسط “دوتراکی”ها هستیم که توسط یکی از اژدهایان تبدیل به خاکستر میگردد.
اگر به یاد داشته باشید در فصل اول “رابرت باراثیون” به “جیمی” و “سر باریستان سلمی” در مورد جوانی از خاندان تارلی صحبت میکرد که قصد داشت با کشتن “رابرت” به قیام او پایان دهد اما رابرت او را با یک ضربه چکش کشت. نظیر همچنین صحنهای را ما در نبرد “دوتراکی”ها و ارتش لنیستری شاهد بودیم. خودتان ببینید.
هنگامی که “جان اسنو” از “دنریس” میخواهد تا قبل از اینکه شروع به استخراج “شیشه اژدها” کنند از معدن زیر “دراگون استون” دیدن کند، او را به غاری میبرد که تعدادی نقاشی برروی دیوار وجود دارد. این نقاشیها “فرزندان جنگل” را در کنار “انسانهای نخستین” در چند هزار سال قبل را به نمایش میگذارد که با هم در برابر “وایت واکر”ها متحد شدند و موفق به شکست دادند آنها شدند را نشان میدهد. شاید از خود بپرسید که “فرزندان جنگل” که متعلق به شمال بودند، پس در دراگون استون چه میکنند؟ لازم است یادآوری کنم که تاریخ در حال تکرار است و ممکن است وقایع چندهزار سال قبل بازهم تکرار شوند.
اگر نظری در این مورد دارید، با ما در میان بگذارید.