بررسی نکاتی از قسمت ۵ فصل ۷ سریال Game of Thrones
- توسط محمد پارسی
- دسته بندی: تلویزیون, سریال, مقاله, هفته نگار
- بدون دیدگاه
- بازدید: 829
قسمت پنجم سریال Game of Thrones پخش شد و دقیقا همان چیزی را آغاز کرد که منتظرش بودیم. قسمت چهارم آتشی به پا کرد که تا همین قسمت میشد گرمای آن را حس کرد. آتشی که شاید موجب ذوب شدن قسمتهایی از قسمت قبل گشت و ما شاهد کوتاهترین اپیزود سریال بودیم. اگر هنوز قسمت پنجم سریال را مشاهده نکردید، از ادامه این مطلب اجتناب کنید و سریعا قسمت پنجم را از رسانه موی اسکرین دانلود و تماشا فرمایید و سپس به سراغ مطلب بیایید چون برای شما مطلبی تند و تیز آماده کردهایم.
دنیای وستروس جایی که شرافت معنای به خصوصی دارد و اگر قدرتمند نباشید، کاری میکنند تا شرافت خود را لگدمال کنید. خیلی کم پیدا میشوند افرادی که بخاطر شرافت و عزت خود تن به آتش گرم و سوزان اژدها دهند و چه بسیار هستند افرادی که شرافت خود را فدای زندگی ناچیزشان میکنند. دنریس نمیتواند از آتش پنهان تارگرینی خود صرف نظر کند و کم کم به همان هیولایی تبدیل میشود که پدرش، پادشاه دیوانه بود. دروگون سرمست از بزمی که در قسمت قبل با ارتش لنیسترها به راه انداخته بود، قصد قدرت نمایی را در محضر جان اسنو داشت اما غافل از آن است که او هم اکنون خاصترین فرد سروده آتش و یخ است. اژدها بیچاره این بار به دستان سرد و یخی جان اسنو رام شد و به چنان آرامشی دست یافت که تاکنون هیچ فردی به او ارزانی نداشته است. دهن وامانده از تعجب دنریس نیز این مسئله را تایید میکند. فصل هفتم همانطور که قبلا نیز گفتیم فصل تجدید دیدارها است. این بار مطرود مورمونتها به دیدار ملکه خویش شتافته و با او پیمانی تازه میبندد.
برن در شمال تا آنسوی دیوار پرواز میکند تا پادشاه شب را ببیند. پادشاه شب نیز دلش حسابی برای برن تنگ شده است. ارتش مردگان نزدیک است. نزدیکتر از آنچه که ملت وستروس فکرش را بکنند. وایت واکرها میآیند تا چیزی که حقشان است را بستانند. آنها با کینهای که در دلشان است هر روز به خدای مرگ میگویند:” امروز نه.”
برن با دیدن مردگان نامههایی را به سیتادل و جان اسنو میفرستد ولی استادان سیتادل آن را توطئه میپندارند و توجهی به نامه و هشدار ندارند. اما این سمول تارلی است که با تمام وجود وایت واکرها را حس میکند. جان میخواهد دراگون استون را ترک کند تا مدرکی برای اثبات وجود ارتش مردگان نزد ملکهها بیاورد شاید کمکش کردند اما ترس را میتوان در چشمان درخشان دنریس حس کرد. او از رفتن جان بیم دارد. چرا؟
قسمت پنجم سریال آغازی جنجالی است. از عشق گرفته تا دسیسه، زیبایی در این قسمت موج میزند. ۲ موضوع جالب در این قسمت وجود داشت که به آن مختصرا اشارهای شد و میتواند آغازگر وقایع جالبی باشد اما شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد. پس همراه ما باشید.
از زمان آغاز سریال در سال ۲۰۱۱ همواره نظریهها و فرضیههایی توسط طرفداران مطرح میگردید که یکی از آنان بالاخره در این قسمت نصف و نیمه به وقوع پیوست. آن نظریه بر این مبنا بود که سمول تارلی با استفاده از گزارشات اساتید در سیتادل به هویت واقعی جان اسنو پی میبرد. در صحنهای که جان به همراه حاج خانوم جیلی در حال مطالعه اسناد در منزل هستند، جیلی از سم در مورد نوعی طلاق مرسوم در وستروس میپرسد و سم اینگونه توضیح میدهد:
“زمانیکه مردی به صورت یکطرفه همسر واقعی خودش را کنار میگذارد و با فرد دیگری ازدواج میکند.”
جیلی گزارش استادی به نام “ماینارد” را میخواند که در آن آمده شاهزاده رایگار همسر خودش الیا مارتل را طلاق داده و در مراسمی مخفی در دورن با فرد دیگری ازدواج کرده است اما سمول به دلیل دلخوری از اساتید و دل مشغولیهایی که دارد اجازه تکمیل حرف را به جیلی نمیدهد. با این اوصاف رایگار و لیانا استارک به صورت قانونی با هم ازدواج کردند و جان اسنو دیگر یک حرام زاده نمیباشد. چه بسا لیانا استارک نیز با میل خود با شاهزاده تارگرینی فرار کرده و کل آشوب و بلوا وستروس در سالهای قبل به دلیل یک عشق بچگانه بوده است.
اما دومین مورد همان دسیسهای است که لرد بیلیش مدتها در آستین خود نگه داشته است. در این قسمت شاهد بودیم که آریا بیلیش را در همه حال زیر نظر داشت و تمام رفتار و حرکات او را دنبال میکرد. هنگامی که استاد وینترفل نامهای را به بیلیش داد و بیلیش آن را در اتاقش پنهان ساخت، کنجکاوی کاراگاه گونه آریا برانگیخته شد و به سراغ نامه رفت. متن نامه اینچنین است:
“… مرده است. به وسیله زخمهایی که در نبرد با گراز برداشته است، کشته شد.
… جافری و سعی کرد تاج و تخت اورا بدزد. خاندان لنیسترها…..
… بارانداز پادشاه و سوگند وفاداری به جافری ادا کن و …..
خواهر دوستدار تو سانسا “
متن نامه برای ما آشنا نیست؟ بله این همان نامهای است که فصل اول سانسا با فشار سرسی، لرد وریس، بیلیش و استاد اعظم پایسل پس از دستگیری ند استارک برای راب که در وینترفل بود نوشت و از او خواست تا تسلیم شود. بیلیش از اینکه آریا او را تعقیب میکرد، آگاه بود و به وسیله این کار قص تفرقه افکنی میان ۲ خواهر را دارد. بهتر است بدانید که اوضاع میان ۲ خواهر چندان هم خوب نیست.
اگر نظری یا پیشنهادی برای ما دارید، با ما در میان بگذارید.