بررسی قسمت چهارم فصل دوم سریال Westworld: رازی از دل ابوالهول
- توسط محمد پارسی
- دسته بندی: سریال, مقاله, نقد و بررسی
- بدون دیدگاه
- بازدید: 716
فصل دوم سریال Westworld را میتوان پخته شدهتر و آب دیدهتر از فصل اول دید. شاید بسیاری این فصل را به دلیل سوییچهای ناگهانی به زمانهای مختلف مورد ملامت قرار دهند اما باید به این نکته توجه کرد که فصل اول نیز اینگونه بود ولی ما متوجه تغییر نقاط زمانی نمیشدیم. قسمت چهارم فصل دوم از نظر من بهترین قسمت پخش شده در کل این چهارده قسمت بود. جایی که ما با یک شگفتیآغاز و با یک شگفتی بزرگتر تمام کردیم. پس در ادامه با موی اسکرین همراه باشید تا قسمت چهارم سریال را در کنار هم بررسی کنیم.
قسمت چهارم از فصل دوم سریال Westworld با نام “راز ابوالهول” از بهترین اپیزودهایی است که تاکنون از سریال Westworld دیدهایم. ابوالهول مجسمه بزرگی در روبروی اهرام مصر است که بدنی مانند شیر و سری مانند انسان دارد و دارای رازهای بزرگی است که تاکنون هیچ کسی موفق به فهمیدن آنها نشده است.
در قسمت پنجم یا شاید هم ششم (اگر اشتباه نکنم) فصل اول، دکتر “فورد” به برنارد از موفقیتش در “وست ورلد” میگفت. همان جایی که میگفت:” ما ایلعازر را از قبرش بیرون آوردیم”. “ایلعازر” شخصی است که چهار روز پس از مرگش توسط حضرت عیسی (ع) زنده شد. در ابتدای این قسمت شاهد زندگی روتین وار “جیم دلوس” پدرزن ویلیام و رئیس شرکت دلوس هستیم که هرروز با خوش آمدگویی به “ویلیام” منتظر خبر شکست مرگ و بازگشت به زندگی است. دقیقا همان کلیشههای همیشگی که یک فرد ثروتمند به دنبال شکست مرگ و زندگی جاودان است. اما چرا ما باز از دیدن این صحنه خوشنود میشویم؟ طبق گفتههای جیم دلوس، شرکت “دلوس” یک شرکت بیوتکنولوژی است و ۱۵ سال است که برروی تحقیقاتی سرمایه گذاری کرده تا او را از مرگ نجات دهد. اگر یادتان باشد در قسمت دوم زمانی که نمایندگان شرکت “آرگوس” برای ملاقات “لوگان” آمدند، او اظهار داشت که پدرش به تازگی وظیفه تحقیقات را به او سپرده است. اگر اشتباه نکنیم هم اکنون ۱۵ سال از روزی که “لوگان” برروی “وست ورلد” سرمایه گذاری کرده است، میگذرد. آیا هدف ساخت “وست ورلد” نجات یک فرد از مرگ بوده است؟ :جیم دلوس” بی قرارانه منتظر آزادی از اتاقکی است که برای تحت نظر قرار دادن او ساختهاند. “جیم دلوس رباتی” باید خودآگاه شود تا بتواند از مرگ بازگردد درست مثل “دلورس” و “میو”. اما هرروز او همان جملات همیشگی و روتین را به “ویلیام” میگوید و نمیتواند بر ذهن خود مسلط شود.
در ادامه شاهد دیدار مجدد (Reunion) “برنارد ” و”السی” خواهیم بود که کمی بیش از حد برنامه ریزی شده بود! پس از گله و شکایت “السی” بخاطر گروگان گیری و مقصر نشان دادن برنارد، “برنارد” بیان میکند که او تقصیری نداشته و “فورد” او را مجبور به این کار کرده است چون “السی” برنامههای فورد را به هم میریخته است. در فصل قبل دیدیم که “السی” متوجه انتقال اطلاعات مهمانها به خارج از پارک شد و در همان حال نیز “برنارد” او را دستگیر و زندانی کرده است. اگر “فورد” برنارد را مجبور به این کار کرده است، پس انتقال اطلاعات به خارج از پارک کار خود “فورد” بوده است و چرا باید “فورد” این کار کند؟
در سکانس بعد شاهد دیدار “استابز” (مسئول امنیت پارک) و “گریس” (خان محترمی که در پارک راج در قسمت قبل) هستیم و کاملا مشخص است که این دو همدیگر را میشناسند و با هم آشنایی کامل را دارند. پس میشود متوجه شد که اسیرشدن “استابز” با شورش میزبانان تفاوت زمانی زیادی نداشته است. دیگر نکته این بخش حضور زن و شوهری هستند که در فصل قبل در قسمتهای اولیه با کلانتر به شکار راهزنان رفتند و در میانه راه کلانتر دچار نقص فنی گشت. پس کاملا مشخص میشود که در همان قسمتهای اولیه فصل اول شاهد بازگو شدن انتهای داستان فصل نیز بودیم.
در همین بهبوهه “استابز” به در امان بودن انسانها و مهمانان اسیرشده به دست Ghost Nation اشاره میکند و میگوید که آنها تنها میزبانان را میکشند و از “گریس” میخواهد که همینجا بماند تا تیم نجات برای نجاتش بیایند. گریس به احتمال زیاد شخص مهمی است که اگر صبر داشته باشید در پایان همین قسمت مشخص میشود که چرا او تمایلی به خارج شدن از پارک ندارد.
بازهم دیداری مجدد (Reunion)! این بار دیدار لارنس و مرد سیاه پوش با روستا و خانواده لارنس. اما این بار متفاوت است. دیگر مرد سیاه پوش تصمیم گیرنده و قلدر زمین نیست. سربازان فراری از دلورس برای رسیدن به “گلوری” اسلحه میخواهند و کجا بهتر از روستایی پر از شورشی که اسلحههایشان را پنهان کردهاند. اگر از من بپرسید که کدام سحنه از سریال Westworld تغییردهنده روند سریال است، بدون شک کلمه “دخترم. بهم گفتی که یه دختر داری” لارنس را انتخاب میکنم. این جمله از مردی دیوانه یک عاقل دلسوز ساخت که دیگر از قربانی کردن آادمها لذت نمیبرد. از کارهایی که گذشته کرده پشیمان است. در فصل قبل رقص او با رقص زن “لارنس”را بیاد بیاوردید. شبیه رقص کلنل با زن لارنس در این قسمت نیست؟ چرا از این صحنه به بعد مرد سیاه پوش همان ویلیام فصل قبل میشود؟ در فصل قبل زمانی که “مرد سیاه پوش” و “تدی” اسیر مردان وایت بودند، مرد سیاه پوش دلیل مرگ همسرش را فراموش کردن بستن شیر آب و غرق شدنش در وان حمام ذکر کرد. در اواسط این قسمت “ویلیام” دلیل مرگ “جولیت” همسرش را به جیم دلوس سکته اعلام میکند. اما واقعیتش این است که “جولیت” تحمل شخصیت دگرگون شده “ویلیام” را نداشته و در وان حمام در حالی که شیر آب باز بوده و “ویلیام” را تا حال سکته برده است، خودکشی کرده است.
در آخرین دیداری که ویلیام با “جیم دلوس” داشت به احتمال فراوان همان روزی است که “فورد” قصد تا خط داستانی جدیدش را در مقابل هیئت مدیره رونمایی کند. “جیم دلوس” مرد سیاه پوش را نشناخت. “ویلیام” دیگر جوان نیست و آمده تا کار “جیم دلوس” را برای همیشه تمام کند. “جیم دلوس” دیگر متوجه میشود بازگشتی به زندگی در کار نیست و تمام این سالها تنها بازی خورده است. تمام عزیزانش (زنش، جولیت و لوگان) مردهاند. “ویلیام” تمام دارایی و زندگی او را تصاحب کرده و بر امپراطوری او حکومت میکند. “جیم دلوس” از اولین باری که او را دیدهایم، پیشرفت کرده است و به نظر میرسد دیگر به خودآگاهی رسیده است. او دیالوگهای سابق خودش را تکرار نمیکند و این بار بداهه صحبت میکند اما باز هم تحت فشار ذهنی شناختی قرار دارد و به لکنت زبان و فراموشی میافتد دقیقا مثل “پیتر ابرناثی”. چه جالب است که او و “پیتر ابرناثی” از لحاظ ظاهری چقدر شبیه به هم هستند.
اما چرا فکر میکنم که این دیدار آخر همان روزی اتفاق افتاده که “دکتر فورد” توسط “دلورس” کشته شده است؟ لباس مرد سیاه پوش دقیقا همان لباسی است که در آن جشن پوشیده بود و این بار او “جیم دلوس رباتی” را نابود نکرد بلکه اجازه داد تا زنده بماند تا ازهم پاچیدگی “دلوس” مفید باشد. حالا در اواخر این قسمت “السی” و “برنارد” به اتاقک “جیم دلوس” میرسند و شاهد از هم پاچیدگی و جنون او میشوند. درست است “جیم دلوس” خودآگاه است اما “ویلیام” این را نمیخواهد. مغز تکامل یافتهای که برای “جیم دلوس” استفاده میشود با مغز تکامل یافتهای که برای میزبانان بکار میرود، کاملا متفاوت است. “برنارد” در اواخر قسمت به “السی” میگوید که چند روز قبل برای برداشتن یکی از این مغزهای تکامل یافته دلوس برای “فورد” به مکان نگهداری “جیم دلوس” آمده بوده است و به احتمال فراوان “فورد” قصد زنده نگه داشتن کسی را داشته است. آیا فورد قصد مردن ندارد؟
“جیم دلوس” در لحظات پایانی عمر رباتی خود جملهای را به “برنارد” گفت:” اونها میگن که دو تا پدر وجود داشته(اعتقاد مسیحیها به پدر بودن خداوند به حضرت عیسی (ع) و پدر بودن حضرت عیسی(ع) برای ملت مسیحی) یکی در بالا و یکی در پایین. اونها دروغ میگن. همیشه یه شیطان وجود داشته. وقتی از بالا نگاه میکنی، فقط بازتاب خودشه…. که بهت لبخند میزنه.” این جمله مشابه همان جملهای بود که “ویلیام” قسمت دوم به “دلورس” میگفت:”تو فقط بازتاب خود من بودی”. آیا “ویلیام” تنها خالق این پارک است؟ آیا فورد و آرنولد تنها تجسمی از “ویلیام” و “لوگان” هستند؟ هنوز هم چیز زیادی از خالقان پارک در دسترس نیست و باید صبر کرد تا پایان این فصل را با چشمان خودمان ببینیم.